یه پلی بک زدم اون قدیم ندیما تا یه نگاهی به خودم بندازم دیدم از همون بچگی سرم سفید بوده! مثه بابا بزرگا همونا که همه موهاشون سفییید سفیده ولی خب دقیق تر شدم دیدم سرم تو گونی آرد بوده بس که شیطون بودم 😅
ولی خب به قلب اون فتل کوچولو که دقت کردم دیدم بابا بزرگ درونش اونجا نیشسته ! مثه اون بابا بزرگ مهربونا بود ، اونایی که یه قیافه مهربون دارن با یه کله سفید مثه برف و با یه لبخند بزرگ همونا که ادم نمیترسه بره پیششون و حرف بزنه .
همیشه خدا یکی بود که بیاد و بگه وایییی من فلان کردم یا بیاد نظری بخواد چیزی بگه و منم بشنومشو بعدم گوششو بیکار گیر بیارم و بدون قضاوتش بشییییینم به نصیحت و هعی اینقدر نصیحت کنم که آخر کار مجبور بشه با گوله به نصیحت گریام خاتمه بده.
از اون بابا بزرگا بودم که غرغر نمیکردا ولی خب همیشه یه سری چوب دستش بود و میخواست همه رو نصیحت کنه ، حتی اگه کسایی رو که دوست داشت حرفی نمیزدن باز چوب نصیحتاشوبرمیداشت و بودو بودو میرفت نصیحتشون کنه .
میدونید گوشه قلبم یه بابا بزرگ نیشسته که ازش ناراحتم! نصیحت گر خوبیه ولی هیچ وقت خودشو نصیحت نکرد ، همه بش گوش دادن جز خودش ☹
*** امیدوارم خوب نوشته باشم ، یجاهاش شاید یجورایی خودمو زیادی خوب توصیف کردم ! این صرفا حسی بود که خودم داشتم و از اون نصیحت جویانم( مثه هنر جو😅😁) دریافت کردم
مرسی مرسی از یلدای عزیز برا دعوت من به چالش 🌷
از کسی اسم نمیبرم چون یوهو کسی رو فراموش میکنم و شرمنده میشم همه دوستاییم که اینجارو میخونن(مخصوصا کامنت گذارها) دعوت هست به این چالش